آقا محسن حسابی معروف شدی؟
من معروف بودم فقط کمتر از خانه خارج میشدم و کمتر مرا میدیدند.
چه شد که رفتی استادیوم؟
خیلی اتفاقی بود یکی از دوستانم زنگ زد و گفت دوست داری بیایی استادیوم؟ من گفتم آره! به همین راحتی... همیشه خیلی دوست داشتم که پرسپولیس و علی کریمی را از نزدیک ببینم ولی هیچ وقت این اتفاق نیفتاد. این اولین باری بود که من استادیوم رفتم... یک بار رفتم استادیوم هم کریمی را دیدم و هم پرسپولیس را.
پس کریمی را تا این حد دوست داشتی؟
بله، دیدن علی کریمی آرزوی من بود، وقتی دیدمش کیف کردم... بزرگترین آرزویم بود!
وقتی کریمی به سمت تو آمد چه گفت؟
خیلی خوش اخلاق بود، خیلی با حال صحبت میکرد!
اما بعضیها میگویند او خیلی خوش اخلاق نیست!
کی گفته؟ خیلی هم خوش اخلاق بود. وقتی به سمت من آمد، گفت: «خیلی دوستت دارم خیلی خوشحال شدم که دیدم به ورزشگاه آمدی دوست داشتم که تو را ببینم.» من هم وقتی این صحبتها را از کریمی شنیدم، کیف کردم... من هم گفتم: «علی آقا... دیدن شما آرزوی من بود همیشه دوست داشتم که یک روزی شما را از نزدیک ببینم.»
ماجرای پیراهن چه بود؟
من رویم نشد به کریمی بگویم پیراهنت را میخواهم، چون یه نیمه دیگر باید بازی میکرد. من که رویم نشد حرفی بزنم. خودش پیراهن را درآورد و داد به من. باورتان میشود. پیراهن شماره هشت علی کریمی! بعد هم دنیزلی و مهدویکیا آمدند سمت من...
دوست داشتی فوتبالیست شوی؟
خیلی خیلی دوست داشتم...
و اگر فوتبالیست میشدی...
حتما علی کریمی... دوست داشتم مثل علی کریمی بشوم چون خیلی دوستش دارم.
با پیراهن کریمی چی کار کردی؟
زدم به دیوار اتاقم.
آن را نپوشیدی؟
(خنده) نه بابا. این پیراهنها که به تن من نمیرود.
راستی، چرا برای دیدن بازی روی زمین نشسته بودی؟
خب، من هم دوست داشتم که روی صندلی بنشینم و مثل بقیه بازی را ببینم ولی نمیشد. من نمیتوانم روی این صندلیها بنشینم. به همین دلیل روی یک قالیچه و روی زمین نشسته و بازی را دیدم.
داشتی از فوتبال صحبت میکردی.
فوتبال را خیلی دوست دارم اما چون اینطوری هستم هیچ وقت فوتبال بازی نکردم.
به غیر از کریمی، چه کسانی را خیلی دوست داری؟
علی کریمی، علی دایی، مهدویکیا، دنیزلی و علی پروین همینها را!
پس حسابی پرسپولیسی هستی؟
بله، پرسپولیسی هستم ولی قبلا هیچ وقت نتوانسته بودم به استادیوم بروم.
بعد از دیدن علی کریمی چه آرزوی بزرگ دیگری داری؟
میخواهم اگر بشود لاغر بشوم تا بتوانم فوتبال بازی کنم. دوست دارم علی دایی را هم ببینم.
با کریمی صحبت دیگهای نداشتی؟ مثلا به خانهاش بروی یا او به قم و دیدار تو بیاید؟
نه، بحث خاصی که نکردیم، وسط بازی بود و نمیشد حرفی زد. ولی اگر یک روز مرا دعوت کنند، نمیتوانم به خانهاش بروم!
چرا؟
چون این کار برایم خیلی سخت است. حتما باید برادرهایم (علی یا قاسم) با من بیایند.
باز هم به استادیوم میروی؟
دوست دارم ولی فکر نکنم که به استادیوم بروم. برایم خیلی سخت است.
راستی محسن جان از کی گرفتار این مشکل شدی؟
من 20 سال سن دارم، مادرم میگوید که از دو سالگی دچار این مشکل شدم. من الان 175 کیلو وزن دارم و به همین دلیل نمیتوانم خیلی کارها را انجام دهم. مثلا نمیتوانم از پله بالا و پایین بروم و انجام این کار برایم خیلی سخت است.
الان تحت درمان هستی؟
بله اما هر چی دکتر میروم فایدهای ندارد! دکترها میگویند من حتی اگر آب هم بخورم چاق میشوم. در حال حاضر تحت نظر دکتر ستاری هستم. خیلی دکتر خوبی است و ازش خیلی ممنونم.
برای حل مشکلت چه کارهایی انجام دادهای؟
فقط باید وزن کم کنم، همه دکترها هم همین را میگویند.
پس الان چطور غذا میخوری و چه رژیم غذایی داری؟
روزی پنج قاشق غذا میخورم و یکسری قرص و دارو... داروهایی که حدودا روزی 50 هزار تومان پولش میشود.
پس حسابی خرجت بالاست؟
بله روزی 50 هزار تومان خیلی زیاد است.
شغل پدرت چیست؟
(کمی مکث میکند) بابام فوت کرده... خودمان پول داروها را میدهیم. خیلی سخت است ولی راهی جز این نداریم. هر چند که پولی نداریم ولی مامانم، علی و قاسم خیلی کمکم میکنند.
صحبت خاص دیگری هم داری؟
یک بار دیگر از بازیکنان پرسپولیس، مربی این تیم، مهدویکیا و علی کریمی تشکر میکنم و دستشان درد نکند.
نظرات شما عزیزان: